شما صاحب یک حساب بانکی هستید. هر روز مبلغی به حسابتان واریز می شود که ملزم به خرج کردن آن مبلغ هستید. مبلغی که هر روز به حسابتان واریز می شود معادل یک میلیون تومان است که میبایست در همان روز خرج شود و به همین ترتیب هر روز ۱ میلیون تومان به مبلغ روز قبلی اضافه میشود یعنی روز اول ۱ میلیون تومان، روز دوم ۲ میلیون، روز سوم ۳ میلیون و تا پایان سال ۳۶۵ میلیون تومان به حساب شماواریز شده است. در نهایت شما در یک سال ۶۶ میلیارد و ۷۹۵ میلیون تومان خرج کرده اید!
تمرینی قدرتمند پیشنهاد افراد موفق:
همانطور که میدانید این تمرین با یکی از کتاب های خانم استر هیکس معرفی شده. در کنار خانم هیکس بسیاری از اساتید معروف خارجی و ایرانی نیز انجام این تمرین را برای شکستن محدودیت های ذهنی پیشنهاد کرده اند.
تجربه شخصی: ( نویسنده مطلب)
اولین بار که بازی دسته چک رو شروع کردم خیلی بهش ایمان نداشتم و فقط بعنوان یک تمرین ساده بهش نگاه می کردم. یک هفته اول به دلایل مختلف موفق نمیشدم از مبلغ ۱ میلیون تومان جلوتر برم. و این خیلی برام عجیب بود که چرا این اتفاق میفته. ( که هرچه جلوتر رفتم فهمیدم ضمیر ناخودآگاه من باعث توقفم میشه)
ولی ادامه دادم تا اینکه تونستم تا مبلغ ۳۱ میلیون تومان بدون توقف پیش برم. و بعد از اون دوباره با یک اتفاق ساده موتقف شدم و مجبور شدم دوباره از یک میلیون تومان شروع کنم.
اما نکته جالب و شگفت انگیز برای من این بود که وقتی به مبلغ ۳۱ میلیون رسیدم ۲ روز بعد با یک اتفاق شگفت انگیز مواجه شدم.مبلغی پول بدستم رسید که فکرش رو نمیکردم. و من چند روز بعدش ماشینی خریدم به قیمت ۳۰ میلیون تومان.
پیشنهاد میکنم فایل صوتی زیر رو گوش کنید:
یه پیشنهاد عالی برای قدرت بخشیدن و تاثیر بیشتر از بازی فراوانی:
هرچقدر این بازی واقعی تر و ملموس تر باشد نتیجه ای که اجرا کننده بازی دریافت میکند قوی تر است.
ما محصولی تهیه کردیم تا این بازی واقعی و مملموس تر باشد.
دسته چکی واقعی و قابل لمس که شباهت زیادی با دسته چک های واقعی بانکی دارند که حس خرید واقعی و نوشتن در دسته چک را به شما خواهد داد.
در واقع واقعی بودن دسته چک ضمیر ناخودآگاهتان را تحریک می کند. و موضوع اصلی در این بازی و تمرین کنترل ضمیر ناخودآگاه در زمینه پول و ثروت است.
بازی فروانی، بازی جذب پول یا دسته چک جادویی قویترین تکنیک و تمرین جهت کسب ثروت و مقابله با محدودیت ها و موانع ذهنی در جهت رشد ثروت می باشد.بازی فراوانی اولین بار توسط خانم استر هیکس در کتاب بخواهید تا به شما داده شود معرفی شد و بعدها توسط اساتید مختلف روانشناسی در کتاب ها ، سمینارها و دوره های مختلف معرفی شد.
بازی فراوانی چه طور عمل می کند؟
شما صاحب یک حساب بانکی هستید. هر روز مبلغی به حسابتان واریز می شود که ملزم به خرج کردن آن مبلغ هستید. مبلغی که هر روز به حسابتان واریز می شود معادل یک میلیون تومان است که میبایست در همان روز خرج شود و به همین ترتیب هر روز ۱ میلیون تومان به مبلغ روز قبلی اضافه میشود یعنی روز اول ۱ میلیون تومان، روز دوم ۲ میلیون، روز سوم ۳ میلیون و تا پایان سال ۳۶۵ میلیون تومان به حساب شماواریز شده است. در نهایت شما در یک سال ۶۶ میلیارد و ۷۹۵ میلیون تومان خرج کرده اید!
یه پیشنهاد عالی برای قدرت بخشیدن و تاثیر بیشتر از بازی فراوانی:
هرچقدر این بازی واقعی تر و ملموس تر باشد نتیجه ای که اجرا کننده بازی دریافت میکند قوی تر است.
ما محصولی تهیه کردیم تا این بازی واقعی و مملموس تر باشد.
دسته چکی واقعی و قابل لمس که شباهت زیادی با دسته چک های واقعی بانکی دارند که حس خرید واقعی و نوشتن در دسته چک را به شما خواهد داد.
ایلان ماسک در سال ۱۹۷۱ میلادی در آفریقای جنوبی متولد شد و بعد از فروش استارتاپش به نام Zip2 به شرکت Compaq، در اواخر دهه ۲۰ زندگی اش به یک میلیاردر بدل شد. او با تاسیس شرکت X.com در سال ۱۹۹۹، اسپیس اکس در سال ۲۰۰۲ و تسلا موتورز در سال ۲۰۰۳ ثروت خود را چند برابر کرد. در سال ۲۰۱۲ میلادی و درست زمانی که اسپیس اکس راکت امیدبخش خود در سفرهای تجاری فضایی را راهی ایستگاه فضایی بین المللی کرد، نام ماسک در سرخط خبرها قرار گرفت
ماسک در ۲۸ ژوئن سال۱۹۷۱ میلادی در پِرِتوریای آفریقای جنوبی متولد شد. پدرش اهل آن کشور و مادرش کانادایی بود و او نیز همراه با برادرش کیمبال و خواهرش توسکا دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد. ایلان به گفته پدر و مادرش فردی درونگرا بود با این همه در سن ۱۰ سالگی علاقمندی اش را به کامپیوترها نشان داد. در همین اثنا پدر و مادرش از هم جدا شدند.
این اتفاق تلخ اما نتوانست علاقه ماسک به کامپیوترها را کم کند و او در سن دوازده سالگی موفق شد نخستین نرم افزار خود را که یک بازی کامپیوتری به نام Blastar بود به فروش برساند. ماسک در سال ۱۹۸۹ میلادی و در حالی که تنها ۱۷ سال داشت به کانادا مهاجرت کرد تا در دانشگاه کویینز تحصیل کند و دیگر به خدمت سربازی اجباری در کشورش نرود.
او در سال ۱۹۹۲ درسش را در دانشگاه کویینز رها کرد تا در رشته های کسب و کار و فیزیک دانشگاه پنسیلوانیا تحصیل کند و چندی بعد درسش را با اخذ مدرک کارشناسی در رشته اقتصاد به پایان رساند اما همچنان در دانشگاه ماند و لیسانس دیگرش را در رشته فیزیک گرفت.
ماسک بعد از ترک پنسیلوانیا عازم دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا شد تا مدرک Ph.D خود را در رشته فیزیک انرژی دریافت نماید. نقل مکان وی به کالیفرنیا مصادف بود با انفجار اینترنت و به همین خاطر او ظرف تنها دو روز از حضورش در استنقورد درسش را رها کرد تا بخشی از جریان اینترنت شود و اولین شرکت خود با نام Zip2 را تاسیس کرد.
Zip2 که در اصل نوعی راهنمای شهری آنلاین بود، در اندک زمانی بعد از راه اندازی، به یکی از منابع تامین محتوای وبسایت های نیویورک تایمز و Chicago Tribune تبدیل شد و در سال ۱۹۹۹ میلادی، بخشی از شرکت Compaq با عقد قراردادی به ارزش ۳۰۷ میلیون دلار به صورت نقدی و همچنین ۳۴ میلیون دلار در قالب سهام، Zip2 را خریداری کرد.
در سال ۱۹۹۹، ماسک همزمان استارتاپ دیگری به نام X.com را تاسیس کرد که در در زمینه پرداخت و ارائه خدمات مالی آنلاین فعالیت می کرد. سال بعد X.com شرکتی را خریداری کرد که به تاسیس PayPal منتهی شد و در اکتبر سال ۲۰۰۲ میلادی، eBay با پرداخت ۱.۵ میلیارد دلار در قالب سهام، PayPal را خریداری کرد. قبل از این اتفاق حدود یازده درصد از سهام PayPal به ماسک تعلق داشت.
ماسک خستگی ناپذیر در ادامه شرکت سومش به نام تکنولوژی های اکتشافات فضایی یا همان SpaceX را در سال ۲۰۰۲ و با هدف ساخت فضاپیما برای سفرهای فضایی تجاری راه اندازی کرد.
در سال ۲۰۰۸ میلادی، اسپیس اکس به موقعیت تثبیت شده و خوبی دست پیدا کرد و حتی ناسا نیز برای تحویل محموله هایش به ایستگاه فضایی بین المللی با آن قرار داد امضا کرد. حالا یکی از اهداف اصلی اسپیس اکس انتقال فضانورد به این ایستگاه و تبدیل شدن به جایگزینی برای ماموریت های شاتل فضایی بین المللی است.
پتانسیل های بدون مرز اکتشافات فضایی و حفظ نسل بشر سنگ بنای علایق ماسک را می سازند و او برای تحقق همین رویاها، در ادامه بنیادی به نام ماسک را تاسیس کرد که به اکتشافات فضایی و کشف منابع انرژی پاک و تجدید پذیر اختصاص دارد.
یکی دیگر از دارایی های ماسک تسلا موتورز است؛ شرکتی که در زمینه تولید انبوه خودروهای الکتریکی و مقرون به صرفه فعالیت دارد. این کمپانی ۵ سال بعد از تاسیسش در سال ۲۰۰۸ میلادی یک خودروی اسپورت به نام رودستر را معرفی کرد که ۰ تا صد کیلومتر بر ساعت را ظرف تنها ۳.۷ ثانیه پر می کرد و بعد از هر بار شارژ باتری لیتیومی-یونی اش مسافتی در حدود ۴۰۰ کیلومتر را می پیمود.
تسلا که در ادامه بخشی از سهامش توسط دایملر خریداری شد و با تویوتا نیز همکاری های استراتژیکی را آغاز نمود، در ژوئن سال ۲۰۱۰ میلادی به بازار بورس آمریکا راه یافت و ۲۲۶ میلیون دلار سرمایه کسب کرد.
مدل اس موفقیت دیگری بود که توسط تسلا تکرار شد و نخستین خودروی الکتریکی این شرکت لقب گرفت که می توانست بعد از هر بار شارژ ۴۲۶ کیلومتر را طی کند. در سال ۲۰۱۳، مجله موتور ترند عنوان خودروی برگزیده سال را به مدل اس داد.
ماسک تا به حال دو مرتبه ازدواج کرده و پنج فرزند پسر دارد. او در سال ۲۰۰۰ میلادی با جاستین ویلسون ازدواج کرد و در سال ۲۰۰۲ نخستین پسر آنها در حالی که تنها ده هفته داشت به خاطر ابتلا به سندروم مرگ ناگهانی نوزادان یا به اختصار SIDS فوت کرد.
آنها در ادامه صاحب پنج فرزند پسر دیگر شدند که دو تای آنها دوقلو و سه تای دیگرشان سه قلو هستند. ماسک بعد از جدایی اش از جاستین با هنرپیشه ۳۲ ساله انگلیسی به نام Talulah Riley آشنا شد و در سال ۲۰۱۰ نیز با او ازدواج کرد. این زوج در سال ۲۰۱۲ از هم جدا شدند و مجددا در سال ۲۰۱۳ با هم ازدواج کردند. رابطه آنها در سال ۲۰۱۶ باز هم منجر به طلاق شد.
در دنیای فناوری و تکنولوژی، ۵ سال مثل یک قرن می ماند. اما برای اپل، میراث استیو جابز هنوز پا برجاست و این شرکت ارزشمندترین برند جهان به شمار می رود. موسس کاریزماتیک بزرگ ترین کمپانی دنیا، ۵ اکتبر سال ۲۰۱۱، پس از مبارزه ای طولانی با سرطان پانکراس در سن ۵۶ سالگی چشم از جهان بست.
در حالی که از درگذشت جابز ۵ سال می گذرد، او هنوز در ذهن و خاطر مردم سراسر دنیا باقی مانده و کتاب ها و فیلم هایی که بر اساس زندگی شخصی، کاری و خصوصیت های اخلاقی اش ساخته می شود او را زنده نگه می دارد. جابز رهبری کاریزماتیک و جنجال برانگیز بود، بسیاری عاشق اش بودند (از جمله میلیون ها طرفدار اپل در سراسر دنیا) و بسیاری به او تنفر می ورزیدند، خصوصا کسانی که با خشم او روبرو شده بودند.
توجه به جزئیات
اپل، کلمنت ماک (Clement Mok) را در سال ۱۹۸۲ به استخدام در آورد تا روی مک کار کند، کامپیوتری که نهایتا سال ۱۹۸۴ عرضه شد. او سپس در سال ۱۹۸۵ به یکی از مدیران خدمات خلاق اپل بدل گشت و به سبب ذهن خلاقی که داشت مورد حمایت مدیرعامل خوش سلیقه قرار گرفت.
یکی از کارهای دیگر ماک، طراحی کارت تجاری جابز بود، زمانی که اپل هویت برند و لوگوی اپل را به روز کرده بود. او می گوید: «من به دفتر استیو رفتم و گفتم ‘این کارت بیزینس جدیدت است، می خواهم پیش از اینکه بفرستیم تا پرینت شود یک نگاهی به آن بیاندازی.’»
جابز کارت اش را نگاهی می کند. ماک ادامه می دهد: «در آن لحظه، هیچ کس نمی دانست که او خطاطی می داند. جابز دیوانه ی انواع نوشتارها بود. اما ما نمی دانستیم، دست کم بسیاری از ما نمی دانستیم که درک او از تایپوگرافی به قدری عمیق است که امروزه ما می دانیم.»
ماک ادامه داستان را می گوید: «او به کارت نگاه کرد و گفت ‘نباید فاصله بین حروف اینجا و اینجا کمتر باشد؟ و اینجا هم حروف زیادی نزدیک به هم هستند.’ من مبهوت بودم که او چطور تا این حد به این جزئیات کوچک توجه دارد. استیو اینطور غرق جزئیات بود. فکر کنم همان لحظه بود که احترام خاصی برایش قائل شدم. فکر کردم که می روم و می گویم ‘استیو بیا، این کارت تو است، محض اطلاع’، اما او برای کار زمان گذاشت.»
البته، ماک هم با جابز موافق بود و وقتی که بیشتر توجه کرد، متوجه شد فاصله حروف آنطور که کارفرمایش گفته بهتر هستند. بیلبوردهای متحرک
وسواس جابز اما فراتر از کارتی که ماک برایش طراحی کرده بود می رفت. او به بسته بندی هایی که محصولات اپل در آن عرضه می شدند نیز اهمیت می داد. جعبه های شیک سفید رنگ آیفون و مک که حالا به نمادی تبدیل شده اند، ساخته نمی شد مگر به خواسته جابز. البته تام سوتر اینطور می گوید.
سوتر به عنوان اولین مدیر خدمات خلاق در اپل مشغول به کار شد و در پروژه سال ۱۹۸۴ مک نیز دست داشت. او همچنین بخشی از تیم طراحی دوباره جعبه محصولات هم بود: «وقتی امروز [به بسته بندی اپل] فکر می کنید و به اپل استور می روید و آن بسته را می خرید، تجربه دلنشینی است… بسیار زیبا است. اپل را به این خاطر می شناسند. اما من به اندازه کافی خوش شانس بودم زمانی به شرکت بیایم که این بسته بندی ها واقعا بد بودند.»
وقتی اپل اوایل دهه ۸۰ محصولات خود را عرضه کرد، سوتر می گوید که «بسته بندی ها متفاوت بودند». هر بخش برای خودش طراح داشت که بسته بندی ها را هم آن ها طراحی می کردند. همین سبب می شد که بسته بندی هر محصول نسبت به دیگری متفاوت باشد. سوتر می گوید این مسئله سبب می شد تا هزینه کلانی بابت بسته بندی بپردازند. تیم سوتر موظف شد تا یک بسته بندی سراسری برای همه محصولات در سال ۱۹۸۴ طراحی کند.
او به یاد می آورد که دو طرح برای بسته بندی ها ارائه دادند، یکی بسیار مقرون به صرفه اما دیگری دست کم سه برابر اولی هزینه بر بود.
ورژن ارزان تر از همین مقواهای راه راه موج داری که امروزه اکثر وسایل درون آن ها قرار می گیرد، استفاده می کرد. سوتر می گوید: «بسیار کارآمد بود. نسخه دیگری بود که واقعا زیبا بود. از هر شش رنگ لوگوی اپل در آن استفاده شده بود. لوگوی اپل در یک سمت بود و تصویر سیاه و سفیدی هم در سوی دیگر بود.»
تیم سوتر، هر دو نوع بسته بندی را به گروه های مختلف در شرکت نشان دادند: «تفاوت ها در زمینه هزینه ها بسیار فاحش بود. متوجه شدیم که هیچ راهی نیست تا بخواهیم این پول را بدهیم و نتیجه آن شد که ورژن ارزان تر را انتخاب کنیم.»
اما تصمیم جابز، سوتر را شگفت زده کرد: «استیو همه را ساکت کرد و گفت ‘نخیر، اینطور قرار است بابتش پول بدهیم. از بودجه تبلیغات کم می کنیم و پول این بسته بندی ها را می دهیم. من معتقدم بسته بندی ها مثل بیلبوردها هستند. وقتی که مردم جعبه را حمل می کنند و درون ماشین شان می گذارند، یک بیلبورد متحرک برای اپل هستند، بنابراین پول آن را می پردازیم.’»
اپل هنوز هم پس از گذشت این همه سال از همان زبان طراحی استفاده می کند. ایستادن در برابر استیو
بسیاری جابز را نابغه می خوانند اما او تندمزاجی های خاص خودش را هم داشت که همه کارکنان با آن آشنا بودند.
دبی کولمن که سال ۱۹۸۱ جهت انجام کارهای مالی مکینتاش به شرکت پیوسته بود می گوید: «استیو راهرو را بالا پایین می کرد و می گفت ‘عجب احمقی، باورم نمی شود که این کار احمقانه را کردی’.»
یک سال طول کشید تا کولمن بتواند در برابر استیو بایستد. او از جوانا هافمن، مدیر اجرایی بخش بازاریابی مک، به خاطر آموزش هایی که به او داد یاد می کند: «جوانا گفت ‘به چشم هایش نگاه کن، باید در برابرش بایستی’. از آن زمان به بعد، او با من فوق العاده بود، البته نمی گویم که سرسخت برخورد نمی کرد یا بیش از حد درخواست نداشت.»
کولمن در سال ۱۹۸۴ به سرپرستی تولید مک منصوب شد و یکی از بلند مرتبه ترین زنان در صنعت تکنولوژی بود. دو سال بعد نیز با ارتقا به مدیر امور مالی، یکی از اساسی ترین نقش های مدیریتی اپل را عهده دار شد.
در نوامبر سال ۲۰۱۵ بود که زنان حاضر در پروژه مک یادمانی برگزار کردند. وی در آن جلسه حاضر شد و از تاثیر شگرف جابز بر موفقیت اپل گفت. او می گوید که جابز کارکنان خود را برانگیخته می کرد و به آن ها باور می داد که می توانند دنیا را تغییر دهند. اگرچه او بسیار ترسناک بود اما خوی نرمی هم داشت.
یکبار یکشنبه صبح، استیو به کولمن زنگ می زند و می گوید که در کارخانه مک حاضر شود و با او کاری دارد. او می خواست کارخانه را نشان پدرش دهد: «واقعا تجربه فوق العاده ای بود که می دیدم استیو چطور عاشق پدرش است و به او احترام می گذارد. تا پیش از آن و تا به امروز چیزی مانند آن ندیده ام.» قوطی های آب و شکر به ترتیب از چپ به راست: استیو جابز، جان اسکالی، استیو ووزنیاک
به ترتیب از چپ به راست: استیو جابز، جان اسکالی، استیو ووزنیاک
جابز اوایل دهه ۸۰ میلادی به سراغ جان اسکالی رفت و او را به خدمت گرفت تا تجارت شان گسترش پیدا کند. در آن زمان، اسکالی مدیرعامل پپسی بود و در فضای رقابتی خودشان توانسته بودند کوکا-کولا را پشت سر گذارند.
جمله جابز به اسکالی بسیار معروف است. او سال ۱۹۸۳ به سراغ مدیرعامل بزرگترین کمپانی تولیدکننده نوشابه دنیا رفت و گفت: «می خواهی تا آخر عمرت آب و شکر بفروشی؟ یا با من می آیی و دنیا را تغییر می دهی؟»
اسکالی اما قانع شد و آمد تا دنیا را تغییر دهند و چنین نیز کرد. وی به مدت ۱۰ سال مدیرعامل اپل بود و پس از آن تجربه های بسیاری کسب کرد اما هنوز هم اولین ملاقات اش در سال ۱۹۸۲ از دفتر اپل در سیلیکون ولی را به خاطر می آورد.
اسکالی می گوید: «به آدرسی که داشتم رفتم و فکر کردم که اشتباه آمده ام. هیچ ساختمانی نبود، فقط خانه های کوچک.»
او جابز را در خانه کوچکی که مخصوص مدیران اجرایی بود ملاقات کرد و سپس با هم به ساختمان تولید مک که چند کوچه آن طرف تر بود رفتند.
او ادامه می دهد: «روز زیبایی با آسمان آبی بود و یک پرچم دزدان دریایی جولی راجر نیز از بام خانه آویزان بود. استیو با گروه [کامپیوتر] لیسا رقابت بزرگی را تجربه می کرد. لیسا ناوگان جنگی شان بود و به همین خاطر استیو می خواست دزد دریایی باشد.»
درون ساختمان مک، یک پیانوی گران قیمت و یک موتورسیکلت برای مهندس ها بود. وقتی وارد آزمایشگاه مهندسی شد، اندی هرتزفلد، از اولین اعضای تیم مکینتاش که نرم افزار دستگاه را ساخت، دمویی را به نمایش گذاشت.
اسکالی می گوید: «استیو این فریب را روی من اجرا کرد که من به عنوان یک مصاحبه شغلی به آنجا نیامده ام، بلکه در آن لحظه مدیرعامل پپسی بودم و می خواهم برای پپسی، مک بخرم. اندی قوطی های پپسی رقصان را روی نمایشگر مک به نمایش گذاشت. آن موقع نمی دانستم که چقدر چنین کاری سخت و دشوار است، ولی واقعا بدیع بود… تعجب می کردم که چرا اندی مثل گربه چشایر می خندد. این اولین آشنایی من با اپل در آن دوران بود. آن ها واقعا یک استارت آپ بودند.»